بازگشت
دسترسی به تارنمای فراخوانده شده امکان پذیر نمیباشد.
مارفتیم!اما بر میگردم.۵ماهی نیستم.میخوام برای ارشد بخونم.دعام کنید.با نظراتون بهم دلگرمی بدید.
مناجات خواجه عبدالله انصاری
چه خوش روزگاری است روزگار دوستان تو با تو!
چه خوش بازاری است بازار عارفان در کار تو!
چه اتشین است نفس های ایشان در یادکرد و یادداشت تو!
چه خوش دردی است درد مشتاقان در سوز شوق و مهر تو!
چه زیباست گفت و گوی ایشان در نام و نشان تو!
دعایم کن خدای من........
دلم برایت تنگ شده بود ...........
این دلتنگی انقدر زیاد بود که گاه امانم را می برید..............
صدایم کردی .........
خیلی وقت است که صدایم کردی..........
درست بعد از رفتنم...........
یادم هست با صدای بلند هم صدایم کردی.........
ومن برگشتم و با چشمان اب گرفته ام نگاهت کردم...................
یادت هست؟خدای خوب من...........
مرا به گستا خی ام مجازات نکردی............
من با تو معامله کردم............
و چه خوشبختم که تو ترک این معامله نکردی.........
دوباره به سویت برگشته ام........
در اغوشت.......
و اگر این روزها سکوت کرده ام تنها برای این است که می خواستم اندازه بودنم را بسنجم..............
خدایا....
این من....
این تو............
این من همه از ان تو..........
خدایا...............
به شدت برایم دعا کن................
........... دعا کن...................
ایمیلی از طرف خدا...........
وقتی داشتی این طرف و ان طرف میدویدی تا حاضر شوی فکر میکردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی سلام.اما تو خیلی مشغول بودی.یکبار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز انکه روی یک صندلی بشینی .بعد دیدمت که از جا پریدی .خیال کردم میخواهی با من صحبت کنی اما بطرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از اخرین شایعات با خبر شوی .تمام روز با صبوری منتظرت بودم.با اونهمه کارهای مختلف گمان مکنم اصلا وقت نداشتی با من حرف بزنی.متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه میکنی .شاید چون خجالت میکشیدی که با من حرف بزنی سرت را بسوی من خم نکردی.تو به خانه رفتی و بنظر میرسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری.بعد از انجام دادن چند کار تلویزیون را روشن کردی.نمیدانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در ان چیزهای زیادی نشان میدهند و تو هرروز مدت زیادی از روزت را جلوی ان میگذرانی در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمیکنی و فقط از برنامه هایش لذت میبری.بازهم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالیکه تلویزیون نگاه میکردی شام خوردی و بازهم با من صحبت نکردی.موقع خواب ..............فکر میکنم خیلی خسته بود ی .بعد از ان به اعضای خانواده ات شب بخیر گفتی و به رختخواب رفتی و فورا بخواب رفتی.اشکالی ندارد.احتمالا متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو اماده ام .من صبورم.بیش ار انچه که تو فکرش را بکنی.حتی دلم میخواهد بتو یاد بدهم چگونه با دیگران صبور باشی.من انقدر دوستت دارم که هروز منتظرت هستم .منتظر یک سر تکان دادن،دعا،فکر یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد.خیلی سخت است که مکالمه یک طرفه داشته باشی.خوب من بازهم منتظرت هستم.سراسر از عشق به تو ، به امید انکه شاید امروز کمی وقت هم به من بدهی .ایا وقت داری این ایمیل را برای کس دیگری بفرستی؟اگرنه عیبی ندارد می فهمم و هنوز هم دوستت دارم.روز خوبی داشته باشی:
دوست و دوستدارت :خدا
اگه این ایمیل در inbox شما بود چه احساسی داشتید؟
خدا یا !
وقتی خیلی حرصم میگیرد
وقتی خشم باعث تندی اخلاقم می شود
وقتی به آن چیزی که دارم قانع نمی شوم
وقتی به کار های اشتباهم اصرار دارم
وقتی شیطان وارد روحم می شود
وقتی از راه درست و سالم سر پیچی می کنم
وقتی خودم را به خواب غفلت می زنم
وقتی به جای حقیقت باطل را انتخاب می کنم
وقتی اشتباه خودم را کوچک می بینم واشتباه دیگران را بزرگ
وقتی کارهای خوب دیگران را کم می بینم کارهای خوب خودم را زیاد
به خاطر رفتارهای بد و اخلاقهای زشتم از تو عذر میخوام.. مرا ببخش!
پرواز را یاد بگیر....
وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی ، پرواز را.
راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.
دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر.
و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی .
من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت.
بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند! پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند.
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند!
اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست!
آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت.
وقتی رفتن آموختی ، دویدن بیاموز. ودویدن که آموختی ، پرواز را .
راه رفتن بیاموز زیرا هر روز باید از خودت تا خدا گام برداری.
دویدن بیاموز زیرا چه بهتر که از خودت تا خدا بدوی.
و پرواز را یاد بگیر زیرا باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی
یک مناجات کوتاه
کسی که اکنون مشغول خواندن این متن است زیباست چون دلی زیبا دارد.
چون تو دوستش داری و به او نظر کردی قدرتمند و قوی و استوار است چون تو پشت و پناهش هستی
خدایا از تو میخوام کمکش کنی تا زندگیش سرشار از بهترین ها باشد
معبود من به او درجات عالی دنیوی و اخروی عطا فرما و کاری کن به انچه چشم امید دوخته و انگونه که به خیر و صلاحش هست برسد ان شاالله
خدایا در سخت ترین لحظات زندگی یاریگرش باش
تا همیشه بتواند همچون نوری در تاریکترین و سخت ترین لحظات زندگی اش بدرخشد و درناممکن ترین موقعیت ها عاشقامه مهر بورزد.........
امین
متن کوتاه عاشقانه
بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند.
قاب عکس توست اما شيشه ي عمرمن است
بوسه بر مويت زنم ترسم که تارش بشکند
.تارموي توست اما ريشه ي عمر من است