هنــــر تجســمی

مطالب و آثار هنــــری

هنــــر تجســمی

مطالب و آثار هنــــری

متن...


**************************************************

**************************************************

زمین به مقصدی که نمی خواست رفته است!


زمین کوچه ای ست

من این سو

تو آن سو

           نسیمی کاش!

جهان بامی ست

که یکی در فراز و

یکی در فرود

            نگاهی کاش!

دنیا خانه ای ست

در کوچه ای بی نسیم و بی نگاه

                  بی پنجره ای از لبخند

و ما خانه به خانه

می گذریم

با قلب هایی در مشت

مبادا مرگ

         نام ها را دریابد.

" سید ضیاءالدین شفیعی"

**************************************************

بیکرانه

 

در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پایوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام غریب   مادربزرگ
گم کرده ام در هیاهوی شهر
آن نظر بند سبز را
که در کودکی بسته بودی به بازوی من
در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق
خمره دلم
بر ایوان سنگ و سنگ شکست
دستم به دست دوست ماند
پایم به پای راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام
در روز روز زندگانیم
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟

**************************************************

جملات آموزنده


-زندگی مثل دوچرخه سواری می مونه .. واسه حفظ تعادلت همیشه باید در حرکت باشی
-جرج آلن: اگر کسی را دوست داری، به او بگو. زیرا قلبها معمولاً با کلماتی که ناگفته می‌مانند، می‌شکنند
-میان انسان و شرافت رشته باریکی وجود دارد و اسم آن قول است
-همه دوست دارند به بهشت بروند , اما کسی دوست ندارد بمیرد. بهشت رفتن جرأت مردن میخواهد.
-چارلی چاپلین: خوشبختی فاصله این بدبختی است تا بدبختی دیگر.
-روزی روزگاری اهالی یه دهکده تصمیم گرفتند تا برای نزول باران دعا کنند, در روز موعود همه مردم برای مراسم دعا در محلی جمع شدند و تنها یک پسر بچه با خودش چتر آورده بود و این یعنی ایمان.
-بدبختی تنها در باغچه ای که خودت کاشته ای می روید.
-وقتی که زندگی برات خیلی سخت شد، یادت باشه که دریای آروم، ناخدای قهرمان نمی‌سازه.
-همیشه به کسی فکر کن که تو رو دوست دارد، نه کسی که تو دوستش داری
-اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید.
-موفق کسی است که با آجرهایی که بطرفش پرتاب می شود، یک بنای محکم بسازد
-انیشتین: اگر انسان ها در طول عمر خویش میزان کارکرد مغزشان یک میلیونیوم معده شان بود اکنون کره زمین تعریف دیگری داشت
-تا چیزی از دست ندهی چیز دیگری بدست نخواهی آورد این یک هنجارهمیشگی است
-زن مخلوقی است که عمیق تر میبیند و مرد مخلوقی است که دورتر را میبیند
-زندگی تاس خوب آوردن نیست، تاس بد را خوب بازی کردنه


**************************************************

می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را

می جویمت چنانکه لب تشنه آب را

محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح

یا شبنم سپیده دمان آفتاب را

بی تابم آنچنانکه درختان برای باد

با کودکان خفته به گهواره تاب را

بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل

یا آنچنانکه بال پریدن عقاب را

حتی اگر نباشی، می آفرینمت

چونانکه التهاب بیابان سراب را

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی

با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

     

                                                     "قیصر امین پور"


موجیم و وصل ما از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است، رفتن رسیدن است


تا شعله در سریم ،پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است

ما مرغ بی پریم ،از فوج دیگریم
پرواز بال ما ،در خون تپیدن است

پر می کشیم و بال ،بر پرده خیال
اعجاز ذوق ما،در پر کشیدن است

ما هیچ نیستیم،جز سایه ای ز خویش
آیین آیینه ،خود را ندیدن است

گفتی مرا بخوان،خواندیم و خامشی
پاسخ همین ترا،تنها،شنیدن است

بی درد و بی غم است ،چیدن رسیده را
خامیم و درد ما ،از کال چیدن است

                                                             "قیصر امین پور"

**************************************************


اشعاری زیبا از شکسپیر


دوست

ویلیام شکسپیر
غزل شماره 29


هر زمان که از جور ِ روزگار
و رسوایی ِ میان ِ مردمان
در گوشه ی تنهایی بر بینوایی ِ خود اشک می ریزم،
و گوش ِ ناشنوای آسمان را با فریادهای بی حاصل ِ خویش می آزارم،
 
و بر خود می نگرم و بر بخت ِ بد ِ خویش نفرین می فرستم،
و آرزو می کنم که ای کاش چون آن دیگری بودم،
که دلش از من امیدوارتر
و قامتش موزون تر
و دوستانش بیشتر است.
 
و ای کاش هنر ِ این یک
و شکوه و شوکت ِ آن دیگری از آن ِ من بود،
 
و در این اوصاف چنان خود را محروم می بینم
که حتی از آنچه بیشترین نصیب را برده ام
کمترین خرسندی احساس نمی کنم.
 
اما در همین حال که خود را چنین خوار و حقیر می بینم
 
از بخت ِ نیک، حالی به یاد ِ تو می افتم،
 
و آنگاه روح ِ من
همچون چکاوک ِ سحر خیز
بامدادان از خاک ِ تیره اوج گرفته
و بر دروازه ی بهشت سرود می خواند
 
و با یاد ِ عشق ِ تو
چنان دولتی به من دست می دهد
که شأن ِ سلطانی به چشمم خوار می آید
و از سودای مقام ِ خود با پادشاهان، عار دارم.
 


گفتگوی پنهانی
ویلیام شکسپیر
غزل شماره 146

ای روح ِ مسکین ِ من
که در کمند ِ این جسم ِ گناه آلود اسیر آمده ای
و سپاهیان ِ طغیان گر ِ نفس، تو را در بند کشیده اند!
 
چرا خویش را از درون می کاهی و در تنگدستی و حرمان به سر می بری
و دیوارهای برون را به رنگ های نشاط انگیز و گرانبها آراسته ای؟
 
حیف است چنان خراجی هنگفت
بر چنین اجاره ای کوتاه، که از خانه ی تن کرده ای
 
آیا این تن را طعمه ی مار و مور نمی بینی
که هر چه بر آن بیفزایی، بر میراث ِ موران خواهد افزود؟
 
اگر پایان ِ قصه ی تن چنین است،
ای روح ِ من،
تو بر زیان ِ تن زیست کن؛
بگذار تا او بکاهد و از این کاستن بر گنج ِ درون ِ تو بیفزاید.
 
این ساعات ِ گذران را
که بر دریای سرمد کفی بیش نیست، بفروش
و بدین بهای اندک، اقلیم ِ ابد را به مـُلک ِ خویش در آور،
 
از درون سیر و برخوردار شو،
و بیش از این دیوار ِ بیرون را به زیب و فر میارای
 
و بدین سان مرگ ِ آدمی خوار را خوراک ِ خود ساز؛
که چون مرگ را در کام فرو بری،
دیگر هراس نیست و بیم ِ فنا نخواهد بود.

  
ترجمه: حسین الهی قمشه ای





**************************************************


دنبال خدا نگرد!!!


    به دنبال خدا نگرد خدا در بیابان های خالی از انسان نیست

    خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست

    به دنبالش نگرد

 

    خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست

    خدا در قلبی است که برای تو می تپد

    خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد

 

    خدا آن جاست

    در جمع عزیزترین هایت

    خدا در دستی است که به یاری می گیری

    در قلبی است که شاد می کنی

    در لبخندی است که به لب می نشانی

    خدا در بتکده و مسجد نیست

    گشتنت زمان را هدر می دهد

    خدا در عطر خوش نان است

    خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی

    خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن

    خدا آن جا نیست

 

    او جایی است که همه شادند

    و جایی است که قلب شکسته ای نمانده

    در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش

    در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش

    باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست

    زندگی چالشی بزرگ است

    مخاطره ای عظیم

    فرصت یکه و یکتای زندگی را

    نباید صرف چیزهای کم بها کرد

    چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد

    زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد

    زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم

    و سپیده دمان از آن بیرون می رویم

    فقط چیزهایی اهمیت دارند

    چیزهایی که وقت کوچ ما از خانه بدن با ما همراه باشند

    همچون معرفت بر الله و به خود آیی

 

    دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم

    دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم

    سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند

    کسانی که از دنیا روی برمی گردانند

    نگاهی تیره و یأس آلود دارند

    آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند

 

    خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم

    سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید: آیا «زندگی» را «زندگی کرده ای»؟




*************************************************

داستان کوتاه

مرد قوی هیکل ، در چوب بری استخدام شد و تصمیم گرفت خوب کار کند .
روز اول 18 درخت برید، رئیسش به او تبریک گفت و او را به ادامه کار تشویق کرد.
روز بعد با انگیزه بیشتری کار کرد ، ولی 15 درخت برید .
روز سوم بیشتر کار کرد ، اما فقط 10 درخت برید . به نظرش آمد که ضعیف شده است . نزدیکش رفت و...
عذر خواست و گفت : نمی دانم چرا هر چه بیشتر تلاش می کنم ، درخت کمتری می برم
رئیس پرسید : آخرین بار کی تبرت را تیز کردی ؟
او گفت : برای این کار وقت نداشتم . تمام مدت مشغول بریدن درختان بودم.!!

*************************************************


داستان پروانه

یک پروانه عاشق یک فیلسوف شد که داشت کتابی درباره عشق می نوشت.

یه روز پروانه گفت که به محبت احتیاج دارد، و فیلسوف یک فصل به کتابش اضافه کرد در باب اقسام محبت.

یک روز دیگر پروانه اشک می ریخت و فیلسوف یک فصل جدید نوشت درباره فوائد اشک...

یک روز پروانه لب به سخن گشود و از مرد گله ای کرد وفیلسوف بیانیه قرایی در تبرئه خودش به کتاب اضافه کرد...

دست آخر یک روز پروانه دلشکسته شد و رفت و مرد فصل آخر کتابش را با عنوان بی وفایی پروانه ها نوشت و هرگزنفهمید که یک پروانه گاهی باید کلمات عاشقانه بشنود، گاهی احتیاج دارد به دست هایی که در سکوت اشکش را پاک کند، گاهی باید کمی شکوه کند!

و مرد هرگز نفهمید که عشق واقعی در قلب پروانه بود و در اشک هایش و در شکوه های کودکانه اش....

پروانه به جای دیگری سفر کرد و آدم های دیگری را عاشق کرد و هیچ کس با خواندن کتاب مرد عاشق نشد....



*************************************************

لوئی پاستور

...در هر حرفه ای که هستید نه اجازه دهید که به بدبینی های بی حاصل آلوده شوید و نه بگذارید که بعضی لحظات تاسف بار که برای هر ملتی پیش می آید شما را به یاس و نا امیدی بکشاند. در آرامش حاکم بر آزمایشگاه ها و کتابخانه هایتان زندگی کنید. نخست از خود بپرسید: «برای یادگیری و خودآموزی چه کرده ام؟» سپس همچنان که پیش تر می روید، بپرسید: «من برای کشورم چه کرده ام؟» و این پرسش را آنقدر ادامه دهید تا به این احساس شادی بخش و هیجان انگیز برسید که: «شاید سهم کوچکی در پیشرفت و اعتلای بشریت داشته اید.»  اما هر پاسخی که زندگی به تلاش هایمان بدهد یا ندهد، هنگامی که به پایان تلاش هایمان نزدیک می شویم  هر کداممان باید حق این را داشته باشیم که با صدای بلند بگوییم:

 « من آنچه در توان داشته ام انجام داده ام. »

                                                                                            لوئی پاستور


*************************************************


Its better to lose your pride to the one you love ,than to lose the one you love because of pride.

بهتر است غرورتان را به خاطر کسی که دوستش دارید از دست بدهید؛تا این که او را به خاطر غرورتان از دست بدهید؛


*************************************************


کاش تا فصل نگاریدن ها

کاش تا موسم باریدن ها

کاش تا لحظه مسدود نگاه

کاش تا مرگ بریدن ها

 

می بردی مرا                                  تا اوج رسیدن ها


*************************************************

بودن


آنگاه که زندگی را بهانه کردیم 

و غرور را آشیانه

و نگاه را

 و شوق را

و هنر را

 و عشق را

 کشتیم

 و اشک را توجیح کردیم

 تا بگوییم

 هستیم

 نیستیم....


*************************************************

پیغام خدا

جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا میکرد. رفتن و ردپای آن را. و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند. جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند.

او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کرد شاید پرده های ضخیم دل آدمها، با این آواز کمی بلرزد.
روزی کبوتری از آن حوالی رد می شد، آواز جغد را که شنید، گفت: بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی. آدمها آوازت را دوست ندارند. غمگین شان می کنی. دوستت ندارند. می گویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری.
قلب جغد پیر شکست و دیگر آواز نخواند.
سکوت او آسمان را افسرده کرد. آن وقت خدا به جغد گفت:

آوازخوان کنگره های خاکی من! پس چرا دیگر آواز نمی خوانی؟

دل آسمانم گرفته است.
جغد گفت: خدایا! آدمهایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند.
خدا گفت: آوازهای تو بوی دل کندن می دهد و آدمها عاشق دل بستن اند. دل بستن به هر چیز کوچک و هر چیز بزرگ.

تو مرغ تماشا و اندیشه ای! و آن که می بیند و می اندیشد، به هیچ چیز دل نمی بندد.

دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار دنیاست. اما تو بخوان و همیشه بخوان که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ.
جغد به خاطر خدا باز هم بر کنگره های دنیا می خواند

و آنکس که می فهمد، می داند آواز او پیغام خداست

*************************************************


*************************************************


به خدا گفتم : « بیا جهان را قسمت کنیم آسمون واسه من ابراش مال تو دریا مال من موجش مال تو ماه مال من خورشید مال تو … » خدا خندید و گفت : « تو بندگی کن ، همه دنیا مال تو …من هم مال تو »


*************************************************

lovely.....

امروز هم ،
خورشید غروب کرد ، بی آنکه بتابد بر دل ما.
لختی دگر ،
ماه بر آمد از دل آسمان سیاه.

و من ِ پریشان
همچنان در میان این رفت و آمدها
در پی پاسخی بر این پرسش پر تشویش ؛
که ،
ماه من کی بر خواهد آمد ؟

شبها به ماه خیره می نگرم
و محو زیبایی اش...
که کاش بیاید به برم!

اما ماه دور است از ما !

دل خوش می دارم که ؛
صبح خواهد آمد
و خورشید من خواهد درخشید
در آسمانی که دیگر سیاه نیست !
نفحات صبح خواهند خندید.

خورشید می درخشد...

آه ! چه قصه ی سوزناکی !
مرا حتی یارای نگاه دورادور نیز نیست
به او.

چاره ای نیست !
دوباره ؛
در انتظار احتضار خورشید خواهم نشست.
تا رفتنش را به سوگ بنشینم
و دوباره بر آمدن ماه دورم را جشن بگیرم.

این دوباره ها قصه ی مکرر هر شبانه روزم بوده است!
در شبانه روزهایی که زیسته ام.

بیهوده نزدیکی به ماهم را جستجو می کنم؟
شاید !
اما تا من جستجو می کنم ،
شب و روز از پی یکدگر خواهند آمد،
من جستجو می کنم ، پس هستم.
من هستم ، پس شبانه روز هست !
اما ماه ... ماهم چه؟

این چنین می گذرد روزها و شب هایمان.
سرگردان !
در پی آن !

"ماه و خورشید هم این آینه می گردانند"؟
ماه و خورشید از این قصه چه ها می دانند؟
من گمانم ، که ندانند به جز آمدن و رفتنشان ،
آن دو هم در پی این قافله سرگردانند !

ماه من کاش در آغوش منت بر آیی !
"من چنینم که نمودم ، دگر ایشان دانند" !





*************************************************


آیینه ها دچار فراموشی اند         و  نام تو ورد کوچه خاموشی 

                امشب تکلیف پنجره بی چشم های باز تو   روشن نیست!

*************************************************



کودکــــــــــی

بر درخت اقاقیا تکیه می‌دهی
و برگها می ریزند
 برگها کوچک و زرد پناهت می‌دهند
 ابرها می آیند و تو بارانها را خواهی دید
 و پنجره هایی که هر روز با  حجم تنهـایی آدم
 شکلی دوباره می گیرند
 با شانه‌های خمیده تکیه می‌دهی و نگاه می‌کنی
 صدای تابی که آرام، می‌آید و می‌رود
می‌آید و می‌رود....
 کودکی تاب خورده است و رفته است
 با گیسوانی لرزان در باد....و تو
 تو هنوز نگاه می‌کنـی به رد گامهایی که بر شن‌ها دویده اند
 بر شن‌ها می‌دوی امَا،امَا کودکی باز نمی گردد
 بر درخت اقاقیا برگی نمانده است



*************************************************


دلتنگی...


و گاهی دنبال کسی می گردی که بشود با او دو کلمه حرف زد و درد دل کرد، بشود از غم ها و شادی ها گفت، از بدی ها و خوبی ها گفت، از امیدواری و نا امیدی … خلاصه هر چه دل تنگ آدم می خواهد بگوید و او گوش کند و بفهمد و التیام باشد؛ او بفهمد که چه می گویی و تو لازم نباشد دائم توضیح بدهی یا داستان ببافی یا استعاره بکار ببری….. کسی که در جوابت نگوید :”والا چی بگم؟؟!!!” … کسی که بداند کدام کلمه آرام ات می کند و کدام لبخند دل گرمت. کسی که حرفهایش معجزه کند و صدایش جادو باشد، کسی که برایش مهم باشی و برایت مهم باشد…

ولی خوب که نگاه می کنی … هیچکس نیست … مطلقاً هیچکس!….. و شاید نویسندگان بزرگ از همین رنج می بردند که  به کاغذ و قلم پناه می آوردند


وقتــ ـاستــ کهـ بنشینی و گیسو بگشایی

تا با تو بگویمـ غمـ شبــ های جدایی



*************************************************

اعتماد به نفس


اعتماد به نفس حسی ذاتی نیست بلکه اکتسابی می باشد ، بعضی از افراد دارای اعتماد به نفس بالایی هستند که حتی در در سخت ترین شرایط نیز اعتماد به نفس دارند اما بر عکس افراد دیگری هستند که به شدت دچار کمبود اعتماد به نفس هستند و با کوچکترین حرفی دچار احساس پوچی می شوند .

اما چرا این احساس مهم است و بر آن تاکید می شود ؟ چطور کمبود این حس را می توان جبران کرد؟

چرا اعتماد به نفس مهم است :افرادی که خود را باور ندارند، دائما احساس پوچی و بی مقداری دارند.کمبود اعتماد به نفس مانند یک مانع بزرگ در مسیر پیشرفت شما می باشد و دائما شما را به عقب سوق می دهد . این افراد به کارهایی که انجام می دهند باور ندارند به همین دلیل تمام کارهایشان با شکست مواجه می شوند .

به دلیل نا امیدی شدیدی که بر روح و افکار آنها حکم فرماست ، موقعیت های شان را به سادگی از دست می دهند .این افراد همیشه تصویر نامفهوم و گنگی از خود دارند و شناخت کاملی از خود و استعدادهایشان ندارند ،به همین دلیل برای پیدا کردن راه صحیح زندگی شان با مشکل روبرو می شوند .

حس اعتماد به نفس به شما اجازه می دهد آزاد و مقتدرانه تصمیم بگیرید و روابط بهتری را در زندگی اجتماعی و شخصی تان ایجاد کنید .

چطور حس اعتماد به نفس خود را تقویت کنیم ؟

شما باید به خود بقبولانید که هر شخص دارای شخصیتی متمایز از دیگران است ،بدین معنا که شما در این دنیا تک هستید .افرادی که دچار کمبود اعتماد به نفس هستند مدام رنگ عوض می کنند .هنگامی که در کنار همسرشان هستند مشخصاتی که او دوست دارد از خود بروز می دهند، در کنار دوستانشان شخصیتی متفاوت از شخصیت همسرشان هستند و به همین ترتیب در سایر روابطشان .شخصیت خود را حفظ کنید ، با تمام سلایق ، علایق و احساسات . خود را همان طور که هستید نشان دهید و رفتار کنید .تمام استعدادها ،توانایی ها و خصوصیات شخصیتیتان را بر روی یک کاغذ بنویسید این کار به شما اعتماد به نفس می دهد.گاهی اوقات کمبود اعتماد به نفس ریشه در دوره ی کودکی و نوجوانی دارد و بخاطر توصیفات نادرست و منفی که از سایرین بخصوص نزدیکان خود شنیده اید .

۵ کلید طلایی برای افزایش اعتماد به نفس :
*
قبول کنید که حس خود باوری تان کم است :باور کنید که حس اعتماد به نفس تان کم است و برای حل این مشکل تلاش کنید .اگر شخصیت شما دارای خصوصیات توصیف شده در پاراگراف قبلی می باشد ، همین الان که در حال خواندن این مقاله هستید ، خود را از غرق شدن نجات دهید .برای آغاز این کار از فعالیت های روزمره شروع کنید برای مثال در گفتگو ها و مکالمات روزمره تان تمرین کنید .شخصیت واقعی تان را ابراز کنید :اگر کسی شما را به راستی دوست داشته باشد به خاطر حسی که در کنار شما بودن پیدا می کند ، هم چنان به رابطه اش با شما ادامه می دهد اما اگر شخصی تنها شما را به این دلیل دوست داشته باشد که تمام صحبت های او را بدون هیچ چون و چرایی انجام میدهید ، در برابر او مانند یک ربات هستید و از خود هیچ گونه اراده ای نشان نمی دهید ، مسلما دوستی او واقعی نیست .ابتدا این تمرین را در محیط خانواده خود انجام دهید ، به هنگام مصاحبت با والدین و خواهر و برادرتان ،
هنگامی که از این تمرین سر بلند بیرون آمدید و آمادگی لازم را پیدا کردید این بار در میان اقوام و دوستانتان ، این کار را انجام دهید.

* در تمارینی که انجام می دهید خود را باور کنید و مطمئن باشید که مثمر ثمر واقع می شود در غیر این صورت در همان پله که هستید خواهید ماند .در روابطی که دارید ، شخصیت واقعی تان را نمایش دهید و ماسک خود را کنار بگذارید ، تمام این تمارینی که انجام می دهید باعث تقویت اعتماد به نفس شما می شود پس آنها را با جدیت تمام انجام دهید.

* در مرحله ی بعدی شما باید استفاده از کلمه نه را یاد بگیرید : شما قبلا و یا در حال حاضر اصلا از این کلمه استفاده نمی کردید . اما باید به مواردی که مورد علاقه شما نیست جواب منفی بدهید ، برای مثال اگر نامزدتان که به او علاقه دارید به شما پیشنهاد می دهد که به دیدن یک فیلم اکشن در سینما بروید در حالی که شما به فیلم های رمانتیک علاقه دارید و اصلا به فیلم های اکشن تمایلی ندارید ، عقیده خود را بیان کنید به جای این که آن را سرکوب کنید .

* این جملات مهم را به خاطر بسپارید و مدام آنها را در طول روز تکرار کنید :از صبح که بیدار می شوید تا شب هنگام که برای خواب آماده می شوید این جملات مثبت را تکرار کنید :من می توانم بهترین باشم ، هر شخصی دارای توانایی های مخصوص می باشد ، من توانایی های لازم برای انجام این کار را دارم .شاید این جملات به نظر شما خنده دار و کلیشه ای برسند اما در طولانی مدت اثر فوق العاده ی آن را درک خواهید کرد.

اما قبل از اینکه این جملات را تکرار کنید باید احساسات منفی را از خودتان دور کنید و به تغییر اساسی در خود اعتقاد داشته باشید.

* به جای اینکه از مشکلات فرار کنید در برابر آنها ایستادگی کنید : به جای اینکه از مشکلات فرار کنید در برابر آنها بایستید و موانع را از مسیر خود بردارید ، با اجرای تمام این تمارین گام به گام از حس کمبود اعتماد به نفس فاصله بگیرید و بر عکس سریعتر به خود باوری دست پیدا خواهید کرد .

منبع: گروه سلامت سیمرغ


**********************************************


قوانین زیبای زندگی!

گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر
با اعتماد، زمان حالت را بگذران
و بدون ترس برای آینده آماده شو


ایمانت را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز
شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
زندگی شگفت انگیز است
فقط در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی


مهم این نیست که قشنگ باشی
قشنگ این است که مهم باشی !
حتی برای یک نفر
کوچک باش و عاشق ... که عشق، خود میداند آئین بزرگ دانستنت را
بگذار عشق خاصیت تو باشد، نه رابطه خاص تو با کسی


موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن
هر روز صبح در آفریقا، آهویی از خواب بیدار میشود
و برای زندگی کردن و امرار معاش در صحرا میچرد

آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود
در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد
شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد
میداند که باید از آهو سریعتر بدود، تا گرسنه نماند

مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو ...
مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب برخیزی و برای زندگیت
با تمام توان
و با تمام وجود شروع به دویدن کنی ...


زلال باش ... ،‌ زلال باش ... ،
زلال تر از قطرات اشک
فرقی نمی کند که گودال کوچک آبی باشی
یا دریای بیکران، زلال که باشی، آسمان در تو پیداست


دو چیز را همیشه فراموش کن:
خوبی که به کسی می کنی
بدی که کسی به تو می کند


دنیا دو روز است:
یک روز با تو و یک روز علیه تو
روزی که با توست مغرور مشو و روزی که علیه توست مایوس نشو
چرا که هر دو پایان پذیرند


بدان که قلبت کوچک است پس نمیتوانی تقسیمش کنی
هرگاه خواستی آنرا ببخشی با تمام وجودت ببخش که کوچکیش جبران شود
هیچگاه عشق را با محبت، دلسوزی، ترحم و دوست داشتن یکی ندان
همه اینها اجزاء کوچکتر عشق هستند نه خود عشق
همیشه با خدا درد دل کن نه با خلق خدا و فقط به یگانه عالم توکل کن
آنگاه می بینی که چگونه قبل از اینکه خودت دست به کار شوی، کارها به خوبی پیش می روند


میدانی که:
از خدا خواستن عزت است
اگر برآورده شود رحمت است و اگر نشود حکمت است
از خلق خدا خواستن خفت است
اگر برآورده شود منت است اگر نشود ذلت است


پس هر چه می خواهی از خدا بخواه
و در نظر داشته باش که
برای او غیر ممکن وجود ندارد و تمام غیر ممکن ها فقط برای توست...




*************************************************

*************************************************


جملاتی از دکتر شریعتی



هنر
هنر تجلی غریزه آفریدگاری انسان است در برابر هستی که تجلی آفریدگاری خداست

قضاوت
ای خدای بزرگ به من کمک کن تا وقتی می خواهم درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنم, کمی با کفش های او راه بروم


هست و نیست
در بی کرانه زندگی دو چیز افسونم کرد: آبی اسمان که می ببینم و می دانم نیست و خدایی که نمی بینم و می دانم هست

کمال
انسان به اندازه ای که به مرحله انسان بودن نزدیک می شود ،احساس تنهایی بیشتری می کند

حق و باطل
اگر در صحنه حق و باطل نیستی، اگر شاهد عصر خودت و شهید حق بر باطل نیستی، هر جا که میخواهی باش. چه به شراب نشسته و چه به نماز ایستاده. هر دو یکیست


پناهگاه ابدی
اگر تنهاترین تنهاها شوم باز خدا هست.او جانشین همه نداشتن هاست.نفرین و آفرین ها
بی ثمر است.اگر تمامی خلق گرگ های هار شوند و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد تو
تنهای مهربان و جاوید و آسیب ناپذیر من هستی.ای پناهگاه ابدی !
تو میتوانی جانشین همه بی پناهی ها شوی.

زنده بودن

زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت

حسین
در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد.

حقیقت
انسان مجبور نیست حقایق را بگوید ولی مجبور است چیزی را که می گوید حقیقت داشته باشد

انسانیت
انسان بیش از زندگی است ؛ آنجا که هستی پایان می یابد،او ادامه می یابد.

سلام
در شگفتم که سلام آغاز هر دیداریست ، ولی در نماز پایان است . شاید این بدین معناست که پایان نماز ، آغاز دیدار است .

تهمت و دروغ
تهمت و دروغ را دشمن سفارش میدهد و منافق میسازد و عوام فریب پخش میکند وعامی انرا میپذیرد


چگونه زیستن
خـدایا تـو چگونه زیـسـتـن را به مـن بـیاموز مـن خـود چگونه مُـردن را خـواهـم آموخـت .


شهرت

خدایا شهرت منی را که میخواهم باشم قربانی منی را که: میخواهند باشم نکند


اصلاح فکر

زمانی مصاحبه گری از معلم صداقت و صمیمیت دکتر علی شریعتی پرسید :
به نظر شما چه لباسی را به زن امروز بپوشانیم ؟
دکتر علی شریعتی در جواب گفتند : نمیخواهند لباسی بدوزید و بر تن زن امروز نمائید . فکر زن را اصلاح کنید او خود تصمیم میگیرد که چه لباسی برازنده اوست


آدمی
عده ای مثل قرص جوشانند؛ در لیوان آب که بیاندازیشان طوری غلیان کرده و کف می کنند که سر می روند اما کافی است کمی صبر کنی بعد می بینی که از نصف لیوان هم کمترند.


شناخت
حتی خداوند نیز دوست دارد که بشناسندش نمی خواهد مجهول بماند مجهول ماندن است که احساس تنهایی را پدید می آورد و دردبیگانگی و غربت را. مجهول ماندن رنج بزرگ روح آدمی است.

انسان
انسان عبارت است از یک تردید. یک نوسان دائمی. هر کسی یک سراسیمگی بلاتکلیف است.


مثنوی
احساس می کنم در این مثنوی بزرگ طبیعت مصرع هایی ناتمامیم . بودنمان انتظار یک بیت شدن .


خدا
خداوندا من با تما م کوچکیم یک چیز از تو بیشتر دارم و آن هم خدای است که من دارم و تو نداری


اندیشه
اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه ای را بالا ببری .


پشتکار
برای شناکردن به سمت مخالف رودخانه قدرت و جرات لازم است وگرنه هر ماهی مرده ای هم میتواند از طرف جریان آب حرکت کند


چهره دل
هر کس بد ما به خلق گوید ما چهره دل نمی خراشیم ما خوبی او به خلق گوییم تا هردو دروغ گفته باشیم


عقل
خدایا هر که را عقل دادی ، چه ندادی؟ و هر که را عقل ندادی ، چه دادی؟؟؟


دنیا رو نگه دارید
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !




معنای زندگی
زندگی چیست ؟ نان . آزادی . فرهنگ . ایمان و دوست داشتن


خوشبختی
برای خوشبخت بودن به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن.


زندگی چیست؟؟
نیا را بد ساخته اند...
کسی را که دوست داری، تو را دوست نمی دارد. کسی که تو را دوست دارد ،تو دوستش نمی داری اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند و این رنج است .
و این تمام زندگیست
و
زندگی یعنی این ....

ای..
ای زینب: نگو در کربلا بر تو چه گذشت! بگو ما چه کنیم؟


مذهب
مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سال ها مذهبی بودم بدون آنکه خدایی داشته باشم.


دوست داشتن

دوست داشتن خیلی بهتر از عشق است. من هیچ گاه دوست داشتن خود را تا بالا ترین قله های عشق پایین نمی اورم

ارزش
ارزش انسان به اندازه حرف هایی هست که برای نگفتن دارد.


انسان..
انسان نقطه ای است بین دو بی نهایت . بی نهایت لجن و بی نهایت فرشته .بنگر به طرف کدام یک می روی


گناه
بیا گناه کنیم جایی که خدا نباشد..


انسانیت

انسان به اندازه ای که برخوردارتر است انسان نیست بلکه انسان به اندازه ای که خود را نیازمند تر حس می کند انسان است.


حسرت مرگ
خدایا! به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم

خوشبختی
لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم؛ غافل از آنکه لحظه ها همان خوشبختی بودند.

تنهایی
حتی اگر تنهاترِین تنهایان باشم باز هم خدا با من است.او جبران تمام نداشتن های من است...

شرافت
شرافت مرد هم چون بکارت یک دختر است اگر یکبار لکه دار شد دیگر جبران پذیر نیست

عشق
عشق مثل قایقی هست که در اعماق دریا غرق میشود ولی دوست داشتن
مثل قایقی هست که روی این دریا آرام به حرکت ادامه میدهد پس دوست داشته باشیم نه عاشق شویم

روح
چقدر روح محتاج فرصتهاست که در ان هیچکس نباشد

نیایش
پروردگارا به مندایا به من توفیق تلاش در شکست صبر در نومیدی عظمت بی نام دین بی دنیا تو فیق عشق بی هوس،تنهایی در انبوه جمعیت و دوست داشتن بی آنکه دوست بداند عنایت فرما


ایمان
حقیقت همواره همان جایی است که ایمان هست

درون گرایانه
سرمایه های هر دلی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.


فریاد
من هرگز نمی نالم...قرنها نالیدن بس است...میخواهم فریاد بزنم...!اگر نتوانستم سکوت میکنم...


کتاب ناخوانده
هر انسان کتابی است در انتظار خواننده اش.

فهم
به من بگو نگو ، نمیگویم ، اما نگو نفهم ، که من نمی توانم نفهمم ، من می فهمم .

فهمیدن
انها(دشمنان)از فهمیدن تو می ترسند.از گاو که گنده تر نمیشوی می دوشنت و از اسب
که دونده تر نمیشوی سوارت میشوند و از خر که قوی تر نمیشوی بارت میکنند. انها از
فهمیدنتو میترسند.


فرصت
روزی که بود ندیدم....روزی که خواند نشنیدم
روزی دیدم که نبود....روزی شنیدم که نخواند

عشق
عمیقترین و بهترین تعریف از عشق این است که :
عشق زاییده تنهایی است.... و تنهایی نیز زاییده عشق است...
تنهایی بدین معنا نیست که یک فرد بیکس باشد .... کسی در پیرامونش نباشد!
اگر کسی پیوندی ، کششی ، انتظاری و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد تنها نیست!
برعکس کسی که چنین اتصالی را در درونش احساس میکند...
و بعد احساس میکند که از او جدا افتاده ، بریده شده و تنها مانده است ؛
در انبوه جمعیت نیز تنهاست ......

مرگ
.. نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد ... نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ... ولی بسیار مشتاقم ... که از خاک گلویم سوتکی سازد ... گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش ... تا که پی در پی دم گرم خویش را بر گلویم سخت بفشارد .... و سراب خفتگان خفته را آشفته تر سازد ... تا بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را ...

انسان
همواره روحی مهاجر باش به سوی مبدا به سوی انجا که بتوانی انسانتر باشی
و از انچه که هستی و هستند فاسله بگیری این رسالته دائمی توست

توحید
دایا من در کلبه حقیرانه خود کسی را دارم که تو در ارش کبریایی خود نداری
منچون تویی را دارم
وتو چون خود نداری

نیایش
خدایا : رحمتی کن تا ایمان ، نام ونان برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را؛ وحتی نامم را در خطر ایمانم افکنم.
تا از آنها باشم که پول دنیا می گیرند وبرای دین کار می کنند ؛ نه آنها که پول دین می گیرند وبرای دنیا کارمی کنند .


کسی را دوست میدارم..
خداوندا
از بچگی به من آموختندهمه را دوست بدارم
حال که بزرگ شده ام
و
کسی را دوست می دارم
می گویند:
فراموشش کن

تقدیر
نگاه که تقدیر نیست و از تدبیر نیز کاری ساخته نیست خواستن اگر با تمام وجود با بسیج همه اندامها و نیروهای روح و با قدرتی که در صمیمیت است تجلی کند اگر هم هستیمان را یک خواستن کنیم یک خواستن مطلق شویم و اگر با هجوم و حمله های صادقانه و سرشار از امید و یقین و ایمان بخواهیم پاسخ خویش را خواهیم گرفت.



تنهایی
رنج تلخ است ولی وقتی آن را به تنهایی می کشیم تا دوست را به یاری نخوانیم،
برای او کاری می کنیم و این خود دل را شکیبا می کند.
طعم توفیق را می چشاند.
و چه تلخ است لذت را "تنها" بردن
و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن
و چه بدبختی آزاردهنده ای ست "تنها" خوشبخت بودن
در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.
در بهار هر نسیمی که خود را بر چهره ات می زند یاد "تنهایی" را در سرت زنده میکند .
"تنها" خوشبخت بودن خوشبختی ای رنج آور و نیمه تمام است .
" تنها" بودن ، بودنی به نیمه است
و من برای نخستین بار در هستی ام رنج "تنهایی" را احساس کردم.

انسانها
دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است:

1. آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدمها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.


2. آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی شخصیت‌اند و بی اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌اشان یکی است.


3. آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند. کسانی که هماره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.


4. آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هستند
شگفت انگیز ترین آدمها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می فهمیم که آنان چه بودند. چه می گفتند و چه می خواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.



وقتی دیگر نبود
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی‌توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن


نیایش

خدایا:
مگذار که :
ایمانم به اسلام و عشقم به خاندان پیامبر ، مرا با کسبه دین ، یا حَمَله تعصب ، و عَمَله ارتجاع هم آواز کند .
که آزادی ام اسیر پسندِ عوام گردد .
که «دینم» در پس «وجهه دینی» ام دفن شود ، که عوام زدگی مرا مقلّد تقلید کنندگانم سازد .
که آن چه را «حق می دانم» به خاطر آن که «بد می دانند» کتمان کنم .
خدایا می دانم که اسلامِ پیامبرِ تو با « نه » آغاز شد و تشیع دوست تو نیز با « نه » آغاز شد .
مرا ای فرستنده محمد و ای دوستدار علی ! به« اسلام آری » و به « تشیع آری » کافر گردان .


************************************************

خدانگهدار...


ازجدا شدن نوشتی، رو تن زخمی هر برگ

                   گر یه  کردم و نوشتم:نازنینم یا تو یا مرگ

به تو گفتم باورم کن، میون این همه دیوار

                 تو با خنده ای نوشتی:هم قفس خدا نگه دار



************************************************

خداحافظ

سلام ای غروب غریبانه دل

سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظه های جدایی
خداحافظ ای شعر شبهای روشن


خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای قصه عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانه


خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو تنها نمی مانی ای مانده بی من
تو را می سپارم به دلهای خسته


تو را می سپارم به مینای مهتاب
تو را می سپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم اگر شب شکسته
تو را می سپارم به رویای فردا

به شب می سپارم تو را تا نسوزد
به دل می سپارم تو را تا نمیرد
اگر چشمه واژه از غم نخشکد
اگر روزگار این صدا را نگیرد


خداحافظ ای برگ و بار دل من
خداحافظ ای سایه سار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم
خداحافظ ای نوبهار همیشه
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد